-
جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۵۲ ب.ظ
-
۱۶۲۳
جین بلاسکو در مراسم ترحیم یکی از دوستان نزدیک خود حضور یافته است. دوستش در اثر حادثه رانندگی در جادهای که به اطراف کار و مدیریت شرکتش در آن رفت و آمد میکرده، جان خود را از دست داده است. بلاسکو در خلوت خود به این حقیقت تلخ میاندیشید که روزی و شاید هم همین فردا نوبت او باشد، چرا که هفتهای چند روز همین جاده را با همین سرعت برای کار طی میکند. راستی اگر این اتفاق فردا برای او بیافتد تکلیف چیست، برای بلاسکو سه سؤال اساسی مطرح میشود:
۱- آیا ما سخت و بیوقفه کار میکنیم که کسب و کار موفقی بسازیم یا تلاش میکنیم که مراسم ختم باشکوهی مثل امروز را به وجود بیاوریم.
۲– آیا ما برای موفقیت و کامیابی و درک لذت زندگی خود میکوشیم یا میکوشیم تا تنها وارثین ما از تلاش ما لذت ببرند.
۳– آیا ما برای زندگی کار میکنیم یا زندگی میکنیم که فقط کار کنیم؟ اصلاً هدف زندگی چیست؟ کار برای زندگی؟ یا زندگی برای کار؟
طرح این سؤالات در ذهن بلاسکو بهشدت او را تکان میدهد و او را برای رسیدن به پاسخهای درست به تکاپو وا میدارد.
بلاسکو که اکنون با چندین سال سابقه عملی و تجربی در کسب و کار، یکی از مشاورین زنده مدیریت به شمار میرود، از آن پس تحقیقی را آغاز میکند که نتایج زیر را برای او حاصل میکند.
او میگوید من از میان شرکتهای موفق جهان با مدیران 24 شرکت که در یک دوره دهساله حدود 20 درصد سود سهام عاید سهامداران خود کرده بودند و در امور دیگر نیز در کارشان موفقیت چشمگیری داشتند، مصاحبهای انجام دادم و در گفتگو با این مدیران که در صنایع مختلف مدیریت میکردند به چند حقیقت آشکار دست یافتم.
- راز موفقیت مدیران این بود که اساساً نوع و طبیعت مدیریت و رهبرشان با دیگران کاملاً فرق داشت و در واقع «شیوه رهبری» عامل موفقیت آنها بود.
– دیگر اینکه در شیوههای مدیریتی و رهبری آنان، الزاماً تشابه و نقاط مشترکی وجود نداشت تا بتوانم از آن تقلید کنم. هر یک از آنها روش رهبری خاص خود را برای موفقیت داشتند.
اما همه آنها در امور زیر با هم مشترک بودند:
- آنها برای کار زندگی نمیکنند، بلکه برای زندگی کار میکنند.
– آنها به همه امور زندگی اهمیت میدهند و همهچیز را با هم و با تعادل به پیش میبرند؛ امور خانواده، امور شخصی، امور سلامت، امور تفریحی، امور معاشرتی، ورزش و بالاخره امور کسب و کار.
بلاسکو به سه حقیقت تلخ دیگر هم در نتایج بررسی خود اشاره میکند:
- موفقیت و کامیابی، دشمن و گمراه کننده انسان، مدیران و سازمانها است. چیزی که ما را تا به امروز کامیاب کرده و به اینجا رسانده است، الزاماً همان چیزی نیست که کامیابی آینده را تأمین کند. این حقیقت باعث شکست و سقوط و محو بسیاری از شرکتهای بزرگ جهان بوده که امروزه تنها نام و خاطرهای از آنها در جایی در قبرستان شرکتهای مرده باقی است.
– ما متأسفانه همواره دیگران را مقصر میدانیم و هرگز در آئینه حقیقت خود نمینگریم.
– حقیقت تلخ سوم این است که من باید تغییر کنم، من باید عوض شوم. در حالی که همه دنبال تغییر دیگران هستند و تغییر را در آنها جستجو میکنند.
او پس از درک این نتایج به درون سازمان خود مراجعه میکند و با درک و دیدگاه جدید به بررسی آن میپردازد و در این بررسی به دو نوع سازمان و تشکیلات اشاره میکند؛ زیرا از ویژگیهای بوفالوها و غازها، نتایج مدیریتی جذابی به دست میآورد. او سازمانها را به دو دسته تقسیم میکند:
1 – سازمانهای بوفالویی
۲- سازمانهای غازی
ویژگی بوفالوها
P آنها به یک رهبر پایبند و وفادار و همه پیروند و تابع.
P آنها درست همان کاری را میکنند که به آنها دستور داده شده است.
P آنها هرگز سؤال نمیکنند و فقط پیروی میکنند.
P بوفالوها منتظر دستور میشوند و تا دستور نرسد، هیچ کاری نمیکنند .
P هیچکس جای دیگری را پر نمیکند و جلو نمیافتد و مسئولیت نمیپذیرد.
ویژگی غاز ها
P هر غاز به هنگام پرواز دستهجمعی، احساس مسئولیت میکند.
P هرغازفقط پیروی محض نمیکندو وضع خودرادرراه میسنجد و تصمیم می گیرد .
P هر غاز مسیر پرواز گروه را میداند.
P رهبری و جلودار بودن، نوبتی است.
P هر غاز،زمان جلوتربودن،درنوک پرواز بودن و هدایت گروه را، خود انتخاب می کند.
P همه غازها تمایل به پذیرش مسئولیت و جلودار بودن و رهبری دارند.
P غازها در طول پرواز مراقب یکدیگر هستند.
بررسی ثابت کرده است که اگر غازها مسیری را گروهی بپیمایند* 70 درصد بیشتر از آن مسافتی را که انفرادی میتوانند طی کنند، میپیمایند. بلاسکو میگوید وقتی از مطالعه نظام همکاری و زندگی و پرواز گروهی و مشارکتی غازها آگاه شدم و راز کامیابی این نظام را کشف کردم، به داخل شرکت خود برگشتم و به همه همکارانم دستور پرواز دادم و از آنها خواستم که از امروز غازهایی باشند که هم خود از پروازشان لذت ببرند و هم من سازمان کمالیافتهتر و آسودهتری را اداره کنم. آری من به آنها اختیار و آزادی پرواز دادم و گفتم بوفالوهای من پرواز کنید. غافل از اینکه بوفالوها نمیتوانند پرواز کنند. به خود گفتم بلاسکو سازمان تو، یک سازمان بوفالویی است. مگر تو اینطور نخواستی که همکارانی مطیع و فرمانبردار، بی چون و چرا داشته باشی که به دست و دهان تو نگاه کنند. پس اگر غیر از این میخواهی، خود تو اول باید تغییر کنی و در اینجا بود که آن حقیقت تلخ سوم یک بار دیگر در گوش من صدا کرد که:
من باید تغییر کنم، من باید بوفالوها را تبدیل به غاز کنم، طبیعت آنها را تغییر دهم، با آموزش و پرورش، رشد، ایجاد انگیزش، روحیه، اختیار، مسئولیت، اعتماد و … پرواز بوفالوها حقیقت تلخی است که همهروزه در اغلب سازمانها با آن برخورد میکنیم.