-
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۱۴ ب.ظ
-
۱۸۳۲
دیروز در سازمانی برای شرکت در جلسه حضور یافتم. خوشبختانه مدیری که با ایشان قرار داشتم از آن دسته ای است که با یک فلاسک آب جوش، لیوانهای کاغذی و چای کیسه ای از مهمانان پذیرایی می کنند که من خیلی احساس خوبی به این سیستم دارم. خودم هم راستش شیوه غالبم همین است.
ابتدای جلسه دیدم که هرکس چای دارد، از ۲ لیوان داخل هم استفاده کرده است. باز هم زود قضاوت کردم و گفتم ای بابا اینجاست که هیچکس به فکر سازمان نیست و برای راحتی و احتمالاً بی توجهی، لیوانها را دوتا دوتا برمی دارند.
بعد از چند دقیقه من هم یک لیوان برداشتم (احتمالاً برای اینکه به حضار درسی بدهم!) آب جوش را داخلش ریختم، یک چای کیسه ای هم داخل آن انداختم. (احتمالاً) منتظر بودم که ببینم متوجه می شوند که من یک لیوان مصرف کرده ام یا نه. در همین زمان و قبل از شروع بحث بود که تلفن همراهم زنگ زد و من برای مکالمه از اتاق خارج شدم. مکالمه چند دقیقه طول کشید و بعد از چند دقیقه که به اتقا برگشتم، چشمتان روز بد نبیند….
دیدم که تمام روی میز را چایی که از لیوان من نشت کرده بود، گرفته است….
حالا تازه فهمیدم که داستان چیست. در خرید لیوانها، احتمالاً یا برای صرفه جوئی خریدار یا به علت سودجوئی فروشنده دقت کافی نشده بود. لیوانها همه نشتی داشتند. نمی دانم چند لیوان خریداری شده و چقدر ارزانتر، اما می دانم که مصرف لیوان اقلاً ۲ برابر شده است و ضرر خراب شدن مدارک، از بین رفتن اسباب میز و صندلی و …. چه ضررهایی زده است.
در همین فکر بودم که یک بحث آموزشی مطرح شد. دوستانی که در جلسه بودند ۲ نگاه داشتند. یک گروه عمده تمرکزشان بر قیمت بود. همه در حال ضرب و تقسیم بودند که این آموزش و این هزینه یعنی اینقدر تومان به ازای هر نفر. بیائید هزینه را کم کنیم.
گروه دوم در پی شرح کار و خروجی بودند. می پرسیدند که این آموزشها چه اتفاقی را در سازمان رقم خواهد زد و بحث حول این دو محور، گاهی این و پاهی آن، پیش که نمی رفت، بلکه پی گرفته می شد.
من کم کم از بحث دور شدم، ذهنم معطوف به لیوان بود. به چانه زنیهای مشابهی که احتمالاً آنجا هم شده و در خیلی از سازمانها می شود. رقم فاکتور است که برای مسئول تصمیم گیری و خرید، امتیاز می آورد یا دردسر ایجاد می کند. اما کمتر کسی به فکر می افتد که نتیجه این تخفیف چه شده است؟
یاد آن ضرب المثل معروف انگلیسی افتادم که می گوید:
من آن قدر پول دار نیستم که جنس ارزان بخرم.
اما ما آن قدر پولدار هستیم که جنس ارزان را بارها و بارها می خریم.
وای اگر این اتفاق در حوزه آموزش هم تکرار شود. باز یاد آن جمله معروف افتادم که می گوید:
اگر شما فرهنگ سازمان را مدیریت نکنید، فرهنگ سازمانتان شما را مدیریت خواهد کرد.
فرهنگ توجه حدی به قیمت و هزینه، فرهنگی است که بسیاری از سازمانهای ما را آزار می دهد، متاسفانه هم به آن توجهی نمی شود. فکر میکنید چند درصد از مدیران ما، افراد را به خاطر خریدهای ارزانشان جریمه کرده اند؟ فکر می کنید چند طرح کشور به خاطر اینکه قراردادی به صورت یک طرفه با شرکتی که توان انجام کار را نداشته اما قیمتی بسیار پائین داده، سالهاست نیمه تمام مانده است؟ فکر می کنید چند مدیر و مسئول خرید، از ترس بازخواستهای بعدی، ترجیح داده اند جنسی ارزان تر را بخرند که مورد مواخذه قرار نگیرند؟ فکر می کنید …. بگذریم… لابد خودتان چندین مثال از این دست دارید و نیازی به تکرار من نیست…
اما داستان همیشه در ابعاد لیوان نیست. گاهی ما در سازمان فردی را استخدام می کنیم که حقوق کمتری می خواهد، اما برای آنکه انتظاراتمان تامین شود، مجبور میشویم نفرات دیگری را هم استخدام کنیم تا این مجموعه، یک کار را با هم انجام دهند و دلمان هم خیلی خوش است که کمتر پرداخت می کنیم… وای اگر فرهنگ صرفه جوئی غلط، تا اینجا توسعه یافته باشد..
راستی شما چقدر پولدار هستید؟
سربلند باشید.
منبع: http://www.uveco.ir