Shoma5

شبکه مهندسان ساختمان ایران

آن بالا که بودم ...

  • ۱۱۸۲

آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود.

اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار.

قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری.

تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت.

قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.

بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند :

پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس.

قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم.

اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود، گفتم حرف اش را هم نزنید.

بعد قرار شد کلودیا زنم باشد، با دو پسر.

قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم؛ توی دخمه ای عینهو قبر.

اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد.

قبول کردم.

حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید:

خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است.

اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد.

با سرطان و تصادف.

کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند.

پرسه در حوالی زندگی، روایت مصطفی مستور، انتخاب عکس کیارنگ علایی

عکس از مارسین گورسکی- Marcin Goroski- از لهستان - صفحه 7همین کتاب.

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی