-
پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۴۵ ب.ظ
-
۲۵۴۶
آقای واحد که به مدت 10 سال مدیر عامل شرکت نرم افزاری رادمان بودند، از سمت خود کناره گیری کردند و مطلب بسیار قابل تاملی را در وبلاگ رادمان منتشر کردند. این مطلب که با عنوان "همه اشتباهات من" نوشته شده است با نهایت تواضع به اشتباهات دوران مدیریتی ایشان در شرکت رادمان می پردازد.
از این حرکت زیبا واقعا لذت بردم و امیدوارم همه مدیران ما در پایان دوران مدیریتی خود یک قدم به عقب برگشته و عملکرد خود را متواضعانه و صادقانه ارزیابی کنند. برای آقای واحد آرزوی موفقیت های روز افزون دارم.
همه اشتباهات من
اکنون که به نزدیک به ده سال گذشته نگاه می کنم متوجه می شوم که اشتباهات زیادی در شرکت داری مرتکب شده ام، برخی اشتباه ناچیز بوده اند و اثرات کمی در شرکت به جا گذاشته اند، برخی دیگر اشتباهات بزرگ و مهلکی بوده اند که یا من را دچار دردسر فرآوان کرده اند و یا برای شرکت هزینه های زیادی گذاشته اند. در این نوشته نمی خواهم به همه اشتباهات خودم بپردازم، فقط قصد دارم مهمترین ها را بنویسم، آنهایی که درس برای یاد گرفتن دارند، شاید به درد دوستانی که قصد شرکت داری دارند بخورد.
پیش از شروع چهار نکته مهم:
• اول: این فهرست اولویت بندی نشده است و صرفا به ترتیبی که یادم آمد نوشته ام
• دوم :ممکن است برخی اشتباهات مهمتر را فراموش کرده باشم که این خاصیت انسان است که یادش می رود!)
• سوم: برخی از این اشتباهات را در مقطعی انجام داده و بعد از آن دیگر تکرار نشد، اما اثرش تا مدتها با من بود. برای برخی دیگر تا همین اواخر راه حلی پیدا نکرده بودم.
• چهارم: بسیاری تصمیمات یا اقدامات درست هم بوده اند که کمک کرده شرکت ۱۰ سال دوام بیاورد، موضوع این نوشته اما فقط یادآوری اشتباهات است، به عنوان بهترین منبع برای یادگیری.
به هر حال ۱۰ اشتباه اول من در شرکت داری عبارتند از:
۱- غفلت از آموزش خود: در مدیریت شرکت اکثر چیزهایی که یادگرفتم تجربی بود و یا در نهایت خواندن کتابهای معدود و یا نوشته ها و مقالات دیگران. این اشتباه است. احساس می کنم باید بیشتر از اینها یاد می گرفتم، علی الخصوص در سالهای اول. به عقیده من مدیر شرکت نیز همچون بقیه کارکنان باید به آموزشهای خود توجه ویژه ای داشته باشد و مدام در حال یادگیری باشد. مخصوصا پیش از راه اندازی باید هم آموزش دید و هم تجربه کسب کرد تا با چشمان باز به جلو حرکت کرد. در ادامه هم باید همواره تکنیک های جدید را یاد گرفت، ابزارهای جدید را آموخت و …
۲- بی توجهی به امور مالی: چون همواره از مسائل مالی گریزان بودم هیچ وقت هم به آن درست و حسابی نپرداختم. اگر یک مدیر مالی خوب را جذب می کردم، اگر خودم دوره های مدیریت مالی را گذرانده بودم، اگر به مسائل مالیاتی شرکت، بازی با پول و ایجاد گردش پول در حسابها، پس انداز ، تعامل با بانکها برای دریافت وام و… بیشتر توجه کرده بودم شاید بخشی از مشکلات گردش نقدینگی که سالها با آن دست به گریبان بودم را نداشتم. اعتراف می کنم که در رادمان از هیچ بانکی وام نگرفته ام و این بد است. چون هنر مدیریت مالی آن نیست که با پول خودت کار کنی، هنر ان است که چگونه پول دیگران (بانک یا سرمایه گذار) را به خدمت بگیری و هم به آنها سود برسانی و هم خودت منتفع شوی.
۳- عدم تسلط کامل با قوانین تجارت، کار، تامین اجتماعی و مالیات و…: شرکت داری فقط این نیست که یک تعداد نیرو را به خدمت بگیری و با آنها محصول تولید کنی. آنقدر درگیر تولید بودم و از آن لذت می بردم که یادم رفت باید این قوانین را خوب مطالعه کنم و از آنها در جهت منافع شرکت استفاده کنم. اگر رجوعی هم کردم به این قوانین دیرهنگام بود درحالیکه تسلط بر این قوانین لازمه کار یک مدیر شرکت است، یک مدیر شش دانگ حتی اگر بهترین مدیر مالی یا مشاور تجاری را هم در کنار خودش داشته باشد، باز هم باید شخصا با این قوانین آشنا باشد.
۴- عدم توجه به استاندارد ها: برخی مواقع یادمان می رود که استانداردها حاصل تجربیات دیگران است. پس خودمان دوباره تجربیات را تکرار می کنیم و هزینه اش را می پردازیم. باید از استانداردها به خوبی در شرکت داری استفاده کرد و من در این زمینه ضعیف عمل کردم. مثلا از PMBOK در مدیریت پروژه یا ITIL در مورد خدمات پشتیبانی و ده ها راهکار و دستورالعملی که استانداردهای ISO و … جلوی پای ما می گذارند که آزموده را دوباره نیازماییم.
۵- عدم متمرکز شدن بر یک چیز: این اشتباه بود. باید بیش از ۸۰% تمرکزم را روی شرکت داری می گذاشتم نه اینکه همزمان هم به تولید فکر کنم، هم به پشتیبانی، هم به فروش، همه به آموزش و تدریس و …
۶- عدم توجه کامل به نشانه های رفتاری پرسنل: برخی مواقع می شود حدس زد کسی دلش با شرکت نیست، بعضی مواقع می شود فهمید کسی قصد کار کردن درست ندارد، برخی مواقع می شود رفتار یک نفر را در مقابل یک شرایط پیش بینی کرد… اعتراف می کنم که برخی مواقع در دریافت این نشانه ها تنبلی کردم و یا حتی بدتر در مواقعی نشانه را دیدم اما اقدام پیش دستانه نکردم، نتیجه اش این شد که یک نفر ناگهان کارش را می گذاشت و می رفت،یک نفر فضای شرکت را آلوده می کرد، یک نفر در مقابل فشار کاری کم می آورد و یا …. در حالیکه می شد از این مسائل پیشگیری کرد.
۷- پیش فرض گذاشتن اعتماد: من اعتماد را پیش فرض گذاشتم و این اشتباه بود. من فکر می کردم (و متاسفانه هنوز هم فکر می کنم) همه ادمها خوبند مگر اینکه خلافش ثابت شود. در حالیکه در شرکت داری باید جور دیگری عمل کرد. نباید به سادگی اعتماد کرد. باید برای هر چیز کوچک قرارداد نوشت، تسویه حساب را باید کتبی کرد، رسید چک را باید کتبی گرفت، توافقات پیش از فروش یا … را صورتجلسه کرد و … فرقی هم نمی کند با کارمندتان است، با شریکتان، تامین کننده تان یا با مشتریتان. چند باری از عدم مکتوب کردن توافقات بدجوری اذیت شدم. دقت شود مکتوب کردن خلاف این نیست که به آدمها نباید اعتماد کرد. مصداق آن است حتی اگر اعتماد داری هم بنویس!
۸- تصمیم گیری دیرهنگام: مدیریت به نوعی هنر تصمیم گیری زودهنگام یا به موقع است. برخی مواقع تصمیم گیری در مورد موضوعی را برای “فردا” گذاشتم که این اشتباه بود. اگر با مساله ای مواجه شدید باید سریع و قاطع در موردش تصمیم بگیرید و عمل کنید. برخی مواقع حتی یک روز فاصله در اخذ تصمیم مناسب هم ممکن است عواقب جبران ناپذیری برای شما ایجاد کند.
۹- اصرار زیاده از حد روی نرم افزار: در همه این سالها شرط گذاشتم که تنها از محل نرم افزاری که خودمان تولید می کنیم کسب درآمد کنیم. که این به عنوان یک هدف تجاری اشتباه است. باید روی فروش نرم افزارهای دیگران (خارجی یا داخلی)، بازارهای جایگزین سخت افزار، واردات صادرات و … هم فکر می کردم. این شکلی می شد جریان نقدینگی مطمئن تری ایجاد کرد.
۱۰- از دست دادن فرصت های طلایی: تبدیل یک فرصت به یک نقطه قوت وظیفه مدیر است و اعتراف می کنم همیشه در این زمینه موفق نبوده ام. ارتباط با بعضی آدمها را نباید از دست می دادم، چه مشتری، چه همکار و چه تامین کننده.از یک موفقیت در یک پروژه نباید به سادگی می گذشتم و باید از دل آن فرصتهای جدیدی ایجاد می کردم، یک دستآورد مالی را نباید به سادگی هزینه می کردم. با توجه به ارتباطاتم برخی موفقیتها را باید بیشتر خبری می کردم، دیگران نداشته هایشان را هم بزرگ جلوه می دهند، اما من برخی مواقع در نمایش واقعیت های داشته هایمان هم کم کاری کردم.
…
راستش خوشحالم که عدد ۱۰ را به عنوان سقف گذاشتم وگرنه حالا حالا ادامه می دادم!
همین!